تکیه داده به دیوار رویروی سِن کنار بقیه اولیا و ساندیس سیب رو گرفته به دستای خشن و چروکیدش . من داد می زنم :
ای ایـــــــران ای مرز ِ پر گوهر
یحیی میخونه :
ای خاکت سرچشمه ی هنر
و بقیه ی گروه هم با ما می خونن .من و یحیی به خاطر صدای خوبمون تک خوان گروهیم. امروز جشن ِ آزادی میهن و انقلابه اینا رو خانوم پرورشی که دو هفته باهامون تمرین کرده تا این سرود رو حفظ کنیم گفته.
برنامه که تموم میشه میاد جلو و دستم رو میگیره لای دستای سفتش . بوی پودر رختشویی و سفیدکننده زیر دماغم رو پر میکنه . نگام میافته به دستای مادر ِ یحیی با یه قوطی شیر کاکائو و یه بسته بیسکوئیت شکل دار وایستاده کنار بقیه , مزه ی ساندیس توی دهنم تلخ میشه , چنان آه میکشم که مادرم هم متوجه میشه و با چهره ی درهم میگه:
- بریم پسرم. من خیلی کار دارم تو رو می ذارم دم خونه و می رم خونه نرگس خانوم . تا شب باید اونجا باشم . رسیدی خونه اول از همه به درست برس فدات شه مامان بعد بشین جلو تلویزیون . خب؟
با لب و لوچه ی آویزون میگم فردا انشا دارم.
رنگش میپره! میدونه باز قراره دروغ بنویسم . با همون دو کلاس سوادش قایمکی انشاهامو می خونه و فکر می کنه خبر ندارم.
میگه موضوعش چیه؟
-انشایی در مورد شغل پدر و مادرتان.
رنگش سفیدتر میشه .
- زیاد سخت نیست . شغل بابات که معلومه ! شغل منم!
وارد خونه که میشم در رو پشت سرم میبنده . فرداش تو کلاس می خونم :
مادر من مثل پدرم زن زحمت کشی است. دستهای سفت و سختی دارد ولی قلبش نرم ترین قلب دنیاست و .....
خانوم معلم با تحسین نگاهم می کنه . اولین بار ِ که دارم یه انشای راستکی می نویسم . پشتم عرق کرده و صدام می لرزه , نمیتونم نگاه دوستام رو بعد از خوندن ِاین انشا تحمل کنم ولی به لبخند ِ مادرم وقتی که شب قایمکی دوباره می ره سر وقت دفترم می ارزه . حالا نوبت یحیی ست که بیاد انشاشو بخونه . وقتی میرسه روی کلمه ی "شب کار" خانوم معلم مدام سرخ و سفید میشه و آخر سر یحیی رو می فرسته سر جاش ...
کلمات کلیدی: