سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یادداشت های بازمانده
درباره



یادداشت های بازمانده


کیوان محمدی
باید از یک جایی شروع کرد. منتظر ماندن برای فردایی بهتر، یعنی بی‌عملی و حسرت ابدی. من مدت‌هاست به این فکر می‌کنم که «هدف» چیزی جز خود «مسیر» یا «وسیله» نیست. هر آنچه آرزوی‌اش را داریم باید همین امروز تجربه کنیم.
آهنگ وبلاگ

امروز تصمیم گرفتم از جایم بلند نشوم. همانجا در رخت خواب خیره شده بودم به سقف .شب قبلش هم یادم بود خیره شده بودم به سقف.فکر می کنم سقف داشتن خوب است.

برخلاف ماه های گذشته، دو ماه اخیر خیلی این جوری شده ام. یک جایی می ایستم.

بدون دلیل.

همین چند وقت پیش میرفتم ترمینال زاینده رود تا از روزنامه فروشی دم درب ورودی اش روزنامه بگیرم که وسط پله برقی پل هوایی یک لحظه ایستادم.می خواستم خلاف جهت پله ها را بروم بالا. فکر کردم اصلا من اینجا چه می کنم؟

این فکر چندین ماه است ذهنم را آزار می دهد.

هی ایستاده ام و به عبور آدم ها نگاه می کنم.

حتی تصمیم اول سال هم باعث نشد این فکرها رها شوند.

به خودم قول داده بودم از کنار هر چه اذیتم می کند بگذرم.

خودم را آزاد کنم.

توی خلسه ای بروم که نفهمم چطور و کجا میگذرد.

نه، منظورم سیگار و الکل و این آشغال هایی که هم سن و سالانم به آن ها علاقه دارند نیست.

منظورم یک جور مچ گیری شخصی است.

همین بود که باعث شد به فکر گردش های دوستانه بیفتم

تصمیم گرفته بودم سال جدید که می آید، سوختن نداشته باشد.

اما نشد...

دوباره شروع شد.

هنوز در خلسه بودم.

خودم را رها کردم میان مهمانی ها.

یک جور بیخیالی مدام.

که تا همین حالا هم امتداد دارد.

یک جور درماندگی  که بیعاری محاصره اش کرده.

اما بازهم تمام نشد...

حس شرمندگی پیدا کرده بودم نصبت به خودم

حس شرمندگی قطع دوستی با رفیقی که کلاس سوم دبستان از من دورش کردند به خاطر ترس، به خاطر آینده. این همان حس مدامی است که هنوز هم در هر آشنایی جدیدی فکرم را مشغول می کند.

 

یکبار یادم است بعضی دوستانم غافلگیرم کردند و برای موضوعی که نمی توانم بگویم برایم جشن گرفتند،واقعیت این است که من عادت به توجه زیاد ندارم.همین شد که وقتی می رقصیدیم با یک موزیک کاملا غیر رقصی من اشکم درآمد که "این همه عاشق داری چطور حسودی نکنم". 

 

من تنها کسی هستم که سر هفت سین ها هیچ آرزویی ندارم.

این بیخیالی، این بیعاری هی کش آمده، هی مانده.

البته یک جاهایی هم شکسته البته.

ولش کنید...

خیلی حرف زدم.

این حال مانده بود.

حال حاضر را بعدن شاید باید گفت.

این درماندگی، این بیعاری که تمام شود.

تمام شود...

تمام می شود آیا؟  

#کیوان_محمدی


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان محمدی 95/6/28:: 11:17 عصر     |     () نظر