دارم به صورتش نگاه میکنم که مثل خرس خوابیده و خر و پف می کند. همیشه بعد از.. پشتش را می کند و می خوابد. خدایا! این مرد چقدرحالم را به هم می زند...
می روم کامپیوتر را روشن می کنم. آنجاست.بالای لیست مسنجرم. اول اسمش با بی شروع می شود.. بهزاد: آی دی محبوب من!
آن روزها که روی تختخوابم نبود وقتی می خواستم بخوابم دستم را دور گردنش می انداختم و می خوابیدم. هیچوقت نمی گفت: برو آنطرف، گرمم شده...
وقتی غمگین بودم سرم را روی شانه ی آی دی محبوبم می گذاشتم و اشک می ریختم. نمی گفت: معلوم نیست چه مرگت شده؟ همیشه افسرده ای؟ اعصاب آدم را به هم می ریزی...
آن روزها وقتی صبحانه می خوردم آی دی محبوبم کنارم می نشست.
چایی اش را هورت نمی کشید. سر من داد نمی کشید!
خدایا!آی دی محبوب من! چقدر دلم برایش تنگ شده...
می روم بالای سرش: بهزاد؟ خودش را تکانی می دهد.دستش را می گیرم و او را به دنبال خودم می کشم.اعتراضی نمی کند. شاید خودش هم خسته شده؟
برای آخرین بار به چشمهای نیمه بازش نگاه میکنم..برای هر دوی ما بهتر است
آرام سرش را وارد مونیتور می کنم.می نشیند سرجایش: همانجا بالای لیست مسنجرم...بهزاد: آی دی محبوب من!
کلمات کلیدی: