من از این بازیا خسته م
از این شبهای بیحالی
از این دوستای رنگارنگ
از این عشق های تو خالی
من از این عاشقا خسته م
که در عشق بازی استادن
ولی در وقت آزمایش
به بیوفایی معتادن
من از این آدما خسته م
دلم فرهنگ میخواهد
از این دورویی ها سیرم
دلم یک رنگ میخواهد
من از این قوم بد خسته م
که قدر ِعشق نمی دونن
حکایت های گریون رو
توی چشمام نمی خونن
من عمری با اونا بودم
چه ها دیدم چه بشنیدم
اگر چه مرد بودم لیک
هزاران درد زاییدم
من از این آدما خسته م
کلمات کلیدی: