نی نی آنجا نشسته بود و دستور میداد: وای وای دلم آلبالو دلش میخواد!
مامان گفت: آخ آلبالووو!
بابا نشست ترک موتور قراضهاش و رفت آلبالو بگیرد.
نی نی آخرین هسته آلبالو را فوت کرد و گفت: آی خدا، چاقاله بادوم! چاقاله بادوم برام بیارید!
مامان گفت: یه سالی میشه چاقاله بادوم نخوردم.
بابا آخرین اسکناسهای توی جیبش را شمرد و گفت: یعنی با اینها چقدر چاقاله میدن؟
نی نی دستی به شکمش کشید و گفت: تمشک وحشی! اگه نخورم میمیرم!
مامان دلش را گرفت و ضعف رفت: یادته دو سال پیش لب دریا برام تمشک خریدی؟
بابا کلهاش را خاراند و گفت: یعنی میتونم تا شب نشده برم شمال و برگردم؟
لب و لوچهی نی نی از تمشک قرمز شده بود.
نی نی خندید و دست و پاهایش را تکان داد و گفت: هاهاها! من پادشاه عالمم!
بابا گوشش را چسباند به شکم مامان اما فقط سروصداهای توی شکم مامان را شنید.
کلمات کلیدی: