مرد به مبل تکیه داد ?زن در مقابل اش نشست و لیوان شربت رو روی میز گذاشت.
-مهناز تو بهترین همسر دنیایی. توی این سه سال حتی یک بار هم به روم نیاوردی که دارم بیر می شم.می خوام امروز لبخند رو روی لبات ببینم...امروز رفتم و به قولی که اول ازدواجمون بهت داده بودم عمل کردم و همه اون زمین ها رو به نامت زدم....فقط باید با هم بریم تا سند ها رو امضا کنی.
لیوان شربت از روی میز برداشت و تا ته سر کشید.بلند شد و به سمت کیفش رفت.
- راستی مهناز واقعا همه بهم دروغ می گفتن که 17 سال اختلاف سنی مشکل سازه? تو چاره ی همه ی...
صدای مرد قطع شد? هیکل درشت اش با صدای بدی روی فرش افتاد.
مهناز به جنازه مرد خیره شد?فکر نمی کرد سیانور اینقدر زود عمل کند.
کلمات کلیدی: