جهان در گذرش از گذشته به آینده فرساینده شده و فرسودهات میکند. گویی توسط زمان بلعیده میشویم، اندوه خاطرات شیرین، رنج یادهای محزون، حسرت رویاهای ناممکن؛ اندک اندک، جان ما را میکاهند. زیر بار مهیبِ بودن، خمیده میشویم و اینجا همان لحظه از نو متولد شدن است. در اساطیر حال ایزدان به مدد انسان میآیند تا از طریق خلقت جهانی نو، فرصتی به او بدهند تا آدمی تازه شود.
انسان شریک خدایان در خلقت جهان است. تا زمانی که ما تطهیر نشویم، ترس آینده و حسرت گذشته را رها نکنیم و از نو سرکش و سرافراز قد بلند نکنیم دنیا تازه نخواهد شد. عیدی در کار نخواهد بود و سالی نو نخواهد شد اگر که تو، اگر که من؛ از ابتدا طیب و طاهر، پا به جهان نگذاریم. برای همه چیز هنوز فرصت هست، برای عقل و جنون، شیدایی و سرخوشی، ساختن و ویران کردن؛ تا زمانی که زنده هستی برای همه جیز فرصت داری، مگر اینکه خودت این فرصت را از خود دریغ کنی.
سخنم را کوتاه میکنم و میگذرم. سالهایی هستند که سختند، جانت را تمام میکنند تا تمام شوند؛ آسمانشان بخیل است، زمین بیبار و بیبرکت است، اما این سختترین سالها هم میگذرند. میگدازند و میگذرند و ما میمانیم. کسی در جانم هست که میگوید تو هرگز آن آدم پیش از این سال بیباران، نخواهی بود. او رفته است و تو زندهای و این میتواند مبارک باشد. شمس تبریز میگوید:« ایام میآیند تا بر شما مبارک شوند، مبارک شمایید».
حق است: باید که مرد، باید که به دنیا آمد تا سال، از سر سرور، مبارک شود.
نوروزتان مبارک
کلمات کلیدی: