اصغرآقا مردی خوش مشرب اهل میهمانی و البته خسیس بود روزی در یک میهمانی شبانه میزبان با شگردی خاص خودش و دوستانش را به منزل اصغرآقا دعوت کرد و اوهم بناچار پذیرفت و آدرس داد چند روز بعد میهمانان که جمعی ده نفری بودند سرزده میهمان اصغرآقا شدند او هم بادیدن تعداد آنها فوری آب را بست توی آش و قوری. میهمانان چای می نوشیدند و همدیگر را نگاه می کردند اصغرآقا فورا شروع به تعریف کرد که این نوعی چای محلی است که بسیار خاصیت دارد و بعد خیلی زود بساط ناهار را آماده کرد میهمانان متوجه شدند که ملات آش را باید با ذره بین بکاوند اصغرآقا فورا پیش از آنکه کسی حرفی بزند برای خودش آش ریخت و درآن نان خرد کرد و گفت این هم آشی محلی است که اینطوری خورده می شود و برای آنکه دست پختش را لذیذ جلوه دهد شروع کرد غذا را با دست خوردن! یکی از میهمانان که معلوم بود از آمدنش حسابی پشیمان شده با لحنی شوخ تلخ پرسید: حاج اصغر چرا پنج انگشتی می خوری؟ او هم با خنده پاسخ داد چون پنج انگشت بیشتر ندارم پس از صرف عذا یکی از میهمانان گفت رسم ما این است که میوه را پس از غذا تناول کنیم. میزبان فوری گفت در این محل چنین رسمی پسندیده نیست کاش یادم می انداختید قبل از غذا می آوردم. میهمان طاقت نیاورد و گفت مرد حسابی تو در خانه ی من فقط هفتاد کیلو پرتقال خوردی! حالا اهل رسم و رسوم شدی! اصغرآقافوری گفت: من خودم هفتاد کیلو نیستم آنوقت پرتقالهای تو کجا هستند؟! دراین هنگام بزرگ میهمانان همه را به سکوت دعوت کرد و گفت: حاج اصغر ما از شما توقع مهمان نوازی داشتیم اصغرآقا هم گفت: راستش از قدیم گفته اند هر که را بهر کاری ساختند تخصص بنده هم میهمان شدن است نه میهمان کردن!
کلمات کلیدی: