من تهی شدم
در میان هست و نیست
منتهی به هیچ
در عبور از آینه
مثل شعله ای ضعیف
می شوم لهیب هیچ
در کنار آرزو
بوسه های بی ثمر
می زنم گهی به هیچ
وز کنار خاطرات
خسته از شکستنم
و تنم کنیز ناله ام
می خورد نهیب هیچ
خسته از عبور و مرگ
اشک بی دلیل من
می شود رهی به هیچ
سیر از احتضار مرگ
در تن نحیف خویش
سیرم از تنی که می شود
بی سبب نصیب هیچ
تلخ و سرد زندگی
می شود نصیب من
در میان زندگی
از غم مهیب هیچ
ساکتم و روز شب
روزهای رفته ایست
که نمانده یادی از
چشم
کلمات کلیدی: