ته اتوبوس نشسته ام ، مث ته زندگی ام ، مث ته خط ...
بلوتوثم روشنه ، دارم عکسای صحنه دارو به هر خری که از راه می رسه می فرستم ، اونام خدا وکیلی کم نمی آرن و بدتر از خودم !
یه سری اسامی افتاده رو صفحه ی مانیتور گوشیم ؛
ـ محسن ...091
ـ مرتضی ...091
ـ هامون ...091
ـ من هاپوام ... می خوام بخورمت ...091
ـ حنا دختری در مزرعه ...091
ـ حالا بذار بند کفشمو ببندم ، بعد ...091
بهم گفته بود که بهم فک می کنه ، گفته بود . منم فک کرده بودم که بهم فک می کنه ، فک کرده بودم .
منتظر اتوبوس وایساده بودم ، داشت زیر پام علف سبز می شد .
مث خیلی چیزای دیگه ، ترمینال هم نداشتیم .
دو تا پسر که بیشتر شبیه شغال بودن تا آدمیزاد ، یه جورایی آسمون خراش ، با موتور داشتن بهم نزدیک می شدن که موتورشون جلو پام خراب شد .
پیاده شدن . یکیش هی داشت دور و برم می پلکید ، چهار زانو می نشست و بلند می شد ، چرت و پرت می گفت . یه تیکه کاغذ دستش بود که انداخت جلوی پام .
یه دختره پهلوم وایساده بود که اخم داشت :
ـ وای ... اینا چرا این طوری ان ؟!
یه کوچولو نزدیک تر بهم نشست :
ـ تو خیلی ناز و خوشگلی !
خودمو لوس کردم :
ـ بزن به تخته !
سرشو یه وری کرد و با انگشت اشاره و چشمک قشنگی که داشت ، زد به شقیقه ی راستش .
اخم کردم :
ـ مرده شور ، تو و اون چشمکتو ببره ! هو ... یه بار دیگه نبینم به یکی چشمک بزنی ها !
خندید :
ـ واسه خاطر چی ؟!
ـ واسه این که خیلی تو دل برو می شی ، رگ غیرتم زد بیرون !
با حرفم ریسه رفت . منم قهقهه کشیدم . چن نفر برگشتن و نگامون کردن !
بی خیال ...
دیشب کلی خودمو خفه کردم تا بغضم نترکه ، بازم سرم داره منفجر می شه .
امروز اسمشو رو پارچه نوشته بودن . خودم دیدم ، با چشای قرمز شده از بی خوابی های هر شبانه !
بی هوا که دستمو گرفت تا به قول خودش ، حرفاشو بهم بزنه ، چندشم شد . اولین بار بود که دست یه پسر غریبه به دستم می خورد !
یهویی موهای تنم مور مور شدن و دستمو کشیدم بیرون ، عقب تر رفتم ، حس کردم جریان برق بهم وصل کردن .
قشنگ نبود ، اما حرفاش قشنگ بود ، دیگه دستمو که می گرفت گر نمی گرفتم ، حال می کردم و خودمو می چسبوندم بهش . دوست داشتنی نبود ولی من دوستش داشتم ، تو دل برو نبود ولی تموم جونمو مال خودش کرده بود .
وقتی می خندید ، دندونای سفید و بلند و مرتبشو که می دیدم ، می مردم . قهقهه که می کشید ، سرشو می برد عقب تر و شونه هاش می لرزیدند .
از بس حرفامو تو خودم خفه کردم ، دارم می پکم .
می رم می شینم جلوی آینه . می خوام باهاش حرف بزنم ، ولی بازم حرفی نیس ، آینه داره حرف می زنه ، اشک می ریزه ، بغض می کنه !
دارم مات نگاش می کنم ، انگاری دیوونه شده .
یهویی بی هوا یه سیلی خورد تو گوشم !
برگشتم و نگاش کردم ، آینه بود ...
دستم داره می لرزه ، ولی شماره ی هامون رو که روی صفحه ی Searching for devices گوشی ام افتاده ، رو می گیرم !
ته اتوبوس نشسته ام ، مث ته زندگی ام ، مث ته خط ...
کلمات کلیدی: