سفارش تبلیغ
صبا ویژن
یادداشت های بازمانده
درباره



یادداشت های بازمانده


کیوان محمدی
باید از یک جایی شروع کرد. منتظر ماندن برای فردایی بهتر، یعنی بی‌عملی و حسرت ابدی. من مدت‌هاست به این فکر می‌کنم که «هدف» چیزی جز خود «مسیر» یا «وسیله» نیست. هر آنچه آرزوی‌اش را داریم باید همین امروز تجربه کنیم.
آهنگ وبلاگ

همه دلخوشی من در زندگی یاد آوری خاطرات روزهایی است که در خانه پدری در کنار خواهر و برادرم روزهای تلخ و شیرین رو سپری میکردم

زمستان سخت شبهای بلندش در کنار هم که گرمای مطبوع جانمان را نوازش میداد دل سپردن به حرفایی که تماما برگرفته از تجربه های هم بود زمستان را با همین حرفها پشت سر میگذاشتیم برفها رو تکه تکه شماره میکردیم تا بهار از راه برسد و شاهد شکوفایی شکوفه های درخت گیلاس باشیم بوی عید در خانه همه رو مست میکرد و من از بین همه این بوها بوی عشق و محبت را که آن روزها در همه جای خانه موج میزد بیشتر دوست داشتم در حیاط خانه ما چند درخت در کنار هم بودند یکی پربارتر و سر بزیرتر و دیگری تهی و سرفراز و پدر همیشه توصیه میکرد هرچه مغزتر باشید افتاده ترید شبهای امتحان اگرچه سرشار از اضطراب و نگرانی بود اما من دلم آنقدر برای آن لحظات ناب تنگ شده که وقتی احساس میکنم دیگر نمیتوانم آن لحظات را به هیچ قیمتی بدست آورم اشک در چشمانم حلقه میزند .
همه لذت تابستان بازی در کوچه رفتن به خانه خاله و باغ بود رفتن به دریا آن هم با جمع دوستان یکدل و صمیمی بسیار لذت بخش و شیرین بود انگار نه فقط تن که دلمان نیز را به دریا می زنیم و شب خسته و خواب آلود در خانه برسر سفره در کنار هم می نشستیم و نان و پنیر و خربزه که پدر با دقت آن را تقسیم میکرد میخوردیم و فاصله سفره تا بستر را هرگز احساس نمیکردیم خوابی آرام و دلپذیر!
گاهی آن زمانها زیاد احساس آرامش نمیکردیم اما آرامش در زندگی مان موج می زد و آنچه امروز باعث حسرت هست این است که امروز آسایش داریم و در به در دنبال آرامش هستیم !
آنگاه آرام آرام تابستان داغ و خاطره انگیز از کوچه پس کوچه های محله مان رخت بر می بست و ما آماده سال جدید مدرسه می شدیم روزگار ملی میشد و مهرماه شروع میشد
یادش بخیر!
یادش بخیر!
در کلاس ریاضی و دیکته و انشا همه چیز در چند فرمول ریاضی و شیمی و جدول ضرب خلاصه نمیشد آنجا درس عشق و دریادلی و زندگی می آموختیم
و چقدر آرزو دارم بار دیگر برای یک لحظه هم که میشد دوباره پشت نیمکتهای چوبی مدرسه می نشستیم و به همه دنیا می خندیدیم اما افسوس که از آن روزها فقط عکس هایی که لحظه های خوب را شکار کردند و یادگارهایی که برروی نیمکتهای چوبی حک کردیم ماندند..


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط کیوان محمدی 91/1/10:: 8:17 عصر     |     () نظر